سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کتابخانه امام علی اصفهان-مدرسه علمیه صدر خواجو

مسابقه کتابخوانی رشد

شما دوست محترم می توانید در بخش نظرات با قرار دادن نام و نام خانوادگی - نام پدر - تاریخ تولد - آدرس و شماره تماس خود در مسابقه ثبت نام نمایید.

محل تهیه کتاب همان محل آزمون است.

در صورت تمایل می توانید در ذیل صفحه فایل پی دی اف کتاب را دانلود نمایید.

دانلود کتاب


ناگفته هایی از زندگی شهید عماد مغنیه 4

- انیس نقاش: با مواد منفجره. درحالی که دنبال حاج عماد بودند و فکر کرده بودند که آنها الان ملاقات دارند، اما حاج عماد نیامد و ماشین حامل بمب منفجر شد و عماد به شهادت رسید.

 * نگاهتان به حزب الله بعد از عماد مغنیه چیست؟ فکر می کنید حزب الله ضربه خورده است؟

- انیس نقاش: اول من فکر کردم که خسارتش بزرگ است، اما موقعیتی که الان در حزب الله هست، موقعیتی فوق العاده است. یعنی هزاران نفر می خواهند مثل حاج عماد باشند. لبنان را فراموش کنید، حزب الله را فراموش کنید! در فلسطین روحیه ای عجیب ایجاد شده است. فلسطینی ها و مسلمانان عرب که در آن جا هستند، وقتی فهمیدند یک نفر عرب مسلمان به این سن و سال، زمانی در الفتح آموزش دیده است و در حزب الله این قدر بزرگ شده است. می گویند چرا ما این قدر جدی کار نمی کنیم.
این روحیه ای که الان در غزه می بینیم به چه صورت است؟ اسرائیل نمی تواند به این آسانی به غزه حمله کند. این اسرائیل که در سال 1352 به چهار کشور عربی حمله کرد و زمین چهار تا کشور را گرفت، الان نمی داند با حزب الله باید بجنگد یا با غزه.
روح شهادت که آمد در منطقه، همه فهمیدند که برای آزادی فلسطین باید جدی کار کرد. ایران در ایجاد این روحیه خیلی تأثیر گذار است.

 * برخی سایت های غربی نوشته اند که ربوده شدن دو تن از اتباع فرانسوی ها در بیروت در سال 1365توسط سازمان جهاد اسلامی که فرماندهی آن با شهید مغنیه بود، به خاطر دوستی ایشان با شما بود که در آن وقت در زندان فرانسه بودید تا آنها را با شما مبادله کنند؟

- انیس نقاش: گرفتن گروگان های فرانسوی فقط به خاطر من نبود به خاطر خیلی از مسائل دیگر نیز بود. البته خودم هم در زندان مذاکره کردم. مثلا یک میلیارد دلار از اموال ایران را که گرفته اند پس بدهند. یا 2 نفر از معارضین و مخالفین صدام را که فرستاده اند عراق، باید به فرانسه برگردند والا صدام آنها را اعدام می کند. مجاهدین خلق هم باید فرانسه را ترک کنند. همه این مذاکرات در سلول زندان انجام شد.

 * لطفا آن چه را از ماجرای ترور شهید مغنیه متوجه شدید برای ما هم بگویید.

- انیس نقاش: عماد یک آپارتمان در جائی مثل منطقه اکباتان تهران در دمشق داشت. ساختمان های زیادی دور تا دور است که وسط آن هم پارکینگی بزرگ است. پارکینگ آن عمومی بود یعنی هرکسی می آمد و جائی خالی پیدا می کرد، پارک می کرد. عماد از آپارتمان که خارج می شود، مجبور است مقداری راه را طی کند تا به پارکینگ برسد. نزدیک این راه، یک ماشین پارک شده بوده که وقتی می خواسته از آپارتمان خارج شده و به سوی ماشینش برود، آن ماشین منفجر می شود.

 * یعنی ماشین منفجر شده ای که تصاویر آن منتشر شده، متعلق به عماد نبوده؟

- انیس نقاش: نخیر، ماشین خودش نبوده است. روزنامه "ساندی تایمز" هم اشتباه نوشته است و من هم به آنها گفتم. لکن آنها قبول نکردند. اسرائیل می خواهد بگوید که مثلا با مهارت در ماشین خود او بمب را کار گذاشته اند یعنی زیر صندلی که این غلط است.
وقتی من در بیروت بودم ساندی تایمز با من تماس گرفت و گفت: "خبرنگارما در اسرائیل این گونه می گوید، نظر شما چیست؟ آیا تأیید می کنید؟"
گفتم: "نخیر این یک دروغ است. من جنازه عماد را دیده ام، سر او سالم بود و ترکش های ریزی به او اصابت کرده بود و حتی سوختگی اش درجه سه بود."
یعنی این طور که شما ادعا می کنید، در درجه اول باید سر ایشان می رفت. بعداً هم یکی از بچه های حزب الله که از دمشق برگشته بود، در صحبتی که با من داشت، این را تأیید کرد و گفت که ماشین در مسیر راه او منفجر شده است.
به خبرنگار ساندی تایمز گفتم: "آیا می شود شما این را رسماً تکذیب کنید؟"
گفت: "خیر. اگر شما بخواهید ما می گوییم یکی از عناصر حزب الله این را گفته است."
ساندی تایمز در لندن این را قبول نمی کرد و ادعای اسرائیلی ها را پذیرفته بود.

 * بدن شهید مغنیه بیشتر از کدام ناحیه مورد اصابت قرار گرفته بود؟

- انیس نقاش: از پهلو، از بالا به پائین، کل بدنش پر از ترکش های ریز شده بود.

 

 * آیا کس دیگری هم با او بوده است؟

- انیس نقاش: خیر، تنها بوده. همان شب در سفارت ایران در دمشق مراسمی بوده است و آقای "سیداحمد موسوی" سفیر جدید ایران، به مناسبت پیروزی انقلاب در آن جا مراسمی داشته است. اما عماد به آن جا نرفته است. اینها می خواهند بگویند که ما دانستیم رفته است پیش سفیر و از نزد او آمده است. درحالی که این دروغ است. آنها فقط می دانستند که او در آن جا آپارتمانی دارد.

 * آیا عماد با خودش اسلحه حمل می کرد؟

- انیس نقاش: بله! ایشان اصلاً بدون اسلحه حرکت نمی کرد.

 * اسلحه اش چی بود؟

- انیس نقاش: یک قبضه کلت "رولور" داشت. یک بار به او گفتم که من رولور دوست ندارم، ولی او گفت: این اسلحه سریع شلیک می کند. که گفتم: من دوست ندارم و بیشتر از کلت برتا استفاده می کردم.

 * آیا عماد قبل از این ترور شده بود؟

- انیس نقاش: خیر. البته خیلی سعی کردند ولی هیچ گاه موفق نشدند.

 * آیا در نبردی زخمی هم شده بودند؟

- انیس نقاش: خیر.

 * آیا خودش مستقیم در شناسایی ها شرکت داشت؟

- انیس نقاش: بله. اکثر مواقع با بچه ها مستقیماً در متن شناسایی ها بوده است. من هم همین گونه بودم. وقتی در رأس گروه ها در جنوب لبنان بودم، دو بار هم زخمی شدم. در فرانسه دکتر از من پرسید در جنگی زخمی شده ای؟ گفتم بله اینجا حاصل انفجار است، اینجا حاصل از گلوله. گفت: از کجا آمده ای از ویتنام؟ گفتم بدتر از آن. از بیروت!
البته او سال 1361،چندین ماه مخفیانه در منطقه اشغالی جنوب لبنان زندگی کرده بود. زیر یک وان حمام، اتاقی درست کرده بود و شب ها با بچه ها ارتباط داشت و تردد می کرده است.

 * آخرین دیدارهای تان با او کی بود؟

- انیس نقاش: سال گذشته، قبل از جنگ 33 روزه با ایشان ملاقات کردم که توی اتاق عملیات، مفصل به من توضیح داد و وضعیت را تشریح کرد که چقدر آمادگی دارند برای مقابله با حملات اسرائیل. این که چه سلاحی آماده کرده اند، چه تاکتیکی در نظر گرفته اند، و از لحاظ تاکتیکی چه کار می خواهند بکنند. من از او تقدیر کردم و گفتم: "مطمئناً اگر جنگی بشود، مطمئنا پیروز می شوید."
این قدر که طرح آماده و مستحکمی داشت. همین طور هم شد. 33 روز، بحمدالله و با همین برنامه، تقریباً عمل شد و اسرائیل لطمه خورد.
بعد از این جنگ، عماد اصلاً استراحت نداشت. فهمیده بود که اسرائیل نمی خوابد و ساکت نمی نشیند. بعد از لطمه ای که خورده است، باید کاری کند تا آن را جبران نماید. به همین خاطر عماد شروع کرد به تغییرات تاکتیکی و استراتژیک در مناطق و آماده کردن هزار تا هزار تا نفرات جدید برای جنگ احتمالی در آینده. همین الان مطمئنم که پس از گذشت یک سال و نیم از این جنگ که تمام شده است، تقریباً برنامه شان را در لبنان تمام کرده اند و الان حزب الله و مقاومت در لبنان، صد در صد آماده شده اند و اگر جنگ شروع شود، مطمئناً صدمه ای بزرگ برای اسرائیل خواهد بود و اسرائیل دیگر تحمل این صدمه را نخواهد داشت.
لبنان یک کشور استثنایی است. مثل کشورهای دیگر نیست. اسرائیل به مجرد خوردن یک لطمه بزرگ متلاشی خواهد شد. مردم آن جا مثل دیگر مردم نیستند. چون از کشورهای دیگر آمده اند، نمی توانند آن را تضمین کنند. فلذا الان اسرائیل خیلی جدی عمل کرده و می خواهد تاکتیک خودش را عوض کند. لکن من مطمئنم که بچه های حزب الله، هم از لحاظ روحی و فکری آماده اند و هم از لحاظ تاکتیکی و عملیاتی.

 * به نظر شما رمز موفقیت حاج رضوان چه بود؟

- انیس نقاش: اول "سکینة القلوب" یعنی آرامشی بزرگ از خدا. یعنی اصلاً ترسی نداشت.
دوم در هر کار خود توسل به خدا و ائمه داشت. یعنی اول فکر می کرد، برنامه و امکانات را آماده می کرد و بعداً به خدا توسل و توکل می کرد که یا می شد و یا نمی شد. این نشان می دهد که خیلی عقیده داشت و دل ایشان صاف بود و آماده برای این کار. او مثل افسرهای نظامی مدرسه نظامی نرفته بود، لکن الان تعلیمات مدرسه خودش را در دنیا پخش می کند. یعنی این جنگ استثنایی را که نظیرش را دنیا ندیده است. الان این را در کشورهای دیگر درس می دهند و از این تجربیات استفاده می کنند. همه اینها برگرفته از خلاقیت اینهاست.
آنها از مبارزه فلسطینی ها درس و تجربه گرفتند و اشتباهات آنها را تکرار نکردند. خیلی یادداشت می کردند درباره کارها. که این کار خوب است، این کار اشتباه. تا اینها بعداً به کسی دیگر منتقل شده و علمی کار کنند. او معتقد بود که طبق گفته خدا در قرآن، اسرائیل روزی باید برود.
هر استراتژی ای را که می بینیم، برای خودش هدفی دارد. هدف این استراتژی معلوم است. شما می توانید ده تا استراتژی درست کنید با یک هدف، ولی مطمئن نیستید که به سرانجام می رسد یا نمی رسد. لکن این هدف نابود کردن اسرائیل در قرآن نوشته شده و از سرانجام آن مطمئن هستید. پس شما با فکرتان باید یک استراتژی خوب درست کنید و جدی باید عمل کنید تا به این هدف برسید. لکن به این روالی که می روید، می توانید مطمئن باشید که هدف تان صددرصد محقق خواهد شد. این باعث اطمینان قلبی، روحی و ذهنی خواهد شد.
وقتی خداوند در قرآن می فرماید "عباداً لنا" یعنی این که مومنون برای خودم. جندالله مال منه.
حاج عماد می گوید: "هر کس می خواهد بیاید توی این کار و با ما باشد، باید جدی باشد. شما ارتش هرکسی نیستید، شما ارتش خدا هستید. نباید الکی و با هر تاکتیکی عمل کنید."
حتی در کوچک ترین مسئله هم نظارت داشت. امکان نداشت که کسی مثلا کفشی بپوشد و حاج عماد نظری ندهد که آیا با تجربیات من، این کفش، این لباس خوب است یا نه؟! یا این اسلحه بهتر از آن یکی عمل می کند. در مسائل خیلی دقت می کرد. شما این را به ندرت در دنیا پیدا می کنید. یعنی هم در تاکتیک باشد و هم در استراتژی.
یعنی برخی از افسران نظامی در ارتش های دنیا فقط استراتژی می خواهند، برخی شان هم در خود میدان مبارزه می کنند وعملیاتی هستند، یعنی در صحنه، مبارز خوبی هستند. لکن او هم در استراتژی دخالت داشت و هم در تاکتیک. حتی در تبلیغات.
من شنیدم که او در تبلیغات تلویزیون المنار هم نظر می داد. به او گفته بودند: "شما در کجا کار تلویزیونی را آموخته اید؟" و او می گفت: "جایی نیاموخته ام، از این که خیلی تلویزیون نگاه کرده ام، از این کار مطلع هستم."
خلاصه نظارت دقیق داشته بر همه چیز. یعنی الحمدلله شما می دانید "احدالحسنیین اوالنصرا او الشهادة"، خودش هم نصر را آورد و هم شهادت را برای حزب الله. به عنوان مثال "خالدبن ولید" در تاریخ اسلام، خیلی از لحاظ نظامی قوی و دقیق بود، ولی به مرگ عادی مرده است .

http://www.sharifnews.com/?23710


ناگفته هایی از زندگی شهید عماد مغنیه 3

- انیس نقاش: اصلاً نیروهای سازمان امل هم پیش ما آموزش می دیدند. یعنی آن زمان اگر کسی می خواست عملیات نظامی انجام دهد، می آمد پیش الفتح . البته باید توجه داشته باشید که آن زمان جنبش امل به عنوان سازمانی مومن مطرح نبود. درست است که امل شیعه بود، اما مثل حزب الله نبود. شیعه بودند، اما خواندن یا نخواندن نماز برای شان مهم نبود. درحالی که عماد پیش از آن و زمانی که با آقای فضل الله رفت و آمد داشت، مومن بود. نماز می خواند و معتقداتی داشت و این گونه می دید که امل به دردش نمی خورد. امل بعداز پیروزی انقلاب اسلامی ایران بود که اکثریتش مومن شدند.
آن ایام، اکثریت احزاب لبنانی یعنی حدود هفتاد درصدشان شیعه بودند، اما شیعه هایی کمونیست و ناسیونالیست. رهبران این احزاب مسیحی بودند، لکن تشکیلات آنان هفتاد درصدشان شیعه بودند. اما نه شیعه هایی مومن و معتقد. اما بعد از پیروزی انقلاب این عوض شد. اینها را شما باید بدانید که امام خمینی فقط در ایران نیست، فقط در لبنان نیست. الان شما در اروپا می بینید که بعد از قضیه سلمان رشدی و فتوای امام، انقلاب جدیدی در دنیا شده است. فتوای امام علیه سلمان رشدی، خودش شاید چیز کوچکی باشد، لکن از بس که درگیری تبلیغاتی شد بین غرب و بین اسلام، هر مسلمانی که در اروپاست، فکر می کند حتی اگر شده خودش تنها باید از اسلام دفاع کند.

 * به عنوان یک دوست، چقدر به عماد علاقه مند بودید؟

- انیس نقاش: فقط این را بگویم: اگر کسی به من می گفت که همه جان و وجودم را برای یک ساعت از عمر او بدهم، این کار را برای کسی جز عماد نمی کردم.

 * احساس شما از شهادت عماد چیست؟

- انیس نقاش: برای او خوشحال هستم که شهید شده. شهادتی ارزشمند برای ایشان بخصوص بعد از یک پیروزی. بعد از این پیروزی، کلی از مردم کشورهای عرب، او را قدر می نهند. می توانم بگویم حتی 99 درصد از بچه های حزب الله او را درحالی که رهبر نظامی حزب الله بود، نمی شناختند. الان این ملت ها که برای گرامی داشت او به خیابان ها آمدند، عشق حاج عماد بود؛ ولی اولین بار است که اسم او را می شنوند، یا عکسش را می دیدند. به خاطر چی؟ به خاطر این که بعد از شهادتش فهمیدند که او چقدر بزرگ بود. الان مرتب صدها نفر می آیند بر سر مزار او، گریه می کنند، قرآن می خوانند. از بچه بگیرید تا پیرمردها. یک فیلمی در اینترنت بود در شهر "قلطوان" در الجزایر که منطقه ای فقیر نشین داشت. شهرداری آن جا می خواهد جلسه اش را افتتاح کند، با خواندن فاتحه ای برای حاج عماد شروع می کند.

 * این بحث عملیات تروریستی که غربی ها آن را به عماد نسبت می دهند، چیست؟

- انیس نقاش: برای این که آنها به ضررشان است که چهره ای اینچنین از او نشان بدهند.
اصلاً او چه کار تروریستی انجام داده است؟ مبارزه علیه نیروهای مارنیز در بیروت؟ مگر این زمین زمین من نیست؟ پس آنان خودشان شروع کرده اند. حتی عملیات هواپیماربائی کویت را هم هست. وقتی حکومت کویت میلیاردها دلار به حکومت صدام حسین می داد، برای چه این کار را می کرد؟ برای شعله ورتر کردن آتش جنگ میان مسلمان ها. آیا این کار خوبی است؟ این یک کار تروریستی نیست؟ که بعد از آن هم صدام خودش کویت را اشغال کرد.
یعنی این قدر احمق بودند که نمی فهمیدند به چه کسی پول می دهند؟ چه کسی را تقویت می کنند؟ این تلاش ها فایده ای ندارد و مردم دل شان با حاج عماد است. الان بچه ای که به دنیا می آید، نام او را رضوان یا عماد می گذارند.

 * ماجرای ترور ایشان به چه صورت بود؟

- انیس نقاش: من شنیدم که این پنج ماه آخر، کارش تقریباً در خارج لبنان بوده و روی تشکیلاتی غیر لبنان کار می کرد. مثل عراق و فلسطین و سوریه. فلذا در جاهای دیگر مجدانه مشغول بود. امنیت سوریه احتیاطاتش مثل لبنان نبود. امنیت سوریه تا بخشی می تواند این کار را بکند، لکن تشکیلاتی مثل تشکیلات خودشان در لبنان باید می بود. لذا این یک نقطه ضعف بود. دیگر این که عواملی که در شبکه های مختلف کار می کنند و دیگر این که در سوریه امنیت مثل لبنان نبود. یعنی او وقتی به ایران هم می آمد، به او می گفتم مواظب خودت باش، این جا این قدر هم امن نیست، درست است کشور جمهوری اسلامی است، اما ممکن است چهار پنج تا منافق که برای آمریکا کار می کنند، درحالی که ایرانی هم هستند بیایند و شما را ترور کنند. البته ایران هم آن امنیت را نمی تواند پیاده کند. آن جا کشور خودشان است. یعنی در لبنان بهتر می توانند مسائل امنیتی را پیاده کنند.

 * آیا شهید مغنیه در رفت و آمدهایش محافظ هم داشت؟
- انیس نقاش: به خاطر این که کسی عکسی از او نداشت و چهره او را نمی شناختند، او به راحتی می رفت و می آمد. با اسامی مختلف می آمد و اصلاً شما نمی دانستی که این چه کسی است.

 * برای ما از علاقه های خاص او بگویید.

- انیس نقاش: فکر کنم جالب باشد که بگویم عماد خیلی فوتبال دوست داشت. مثلاً در خود منطقه ضاحیه جنوبی، در قالب تیم های محلی بازی می کردند. شاید یک یا دو نفر می دانستند این کی هست، ولی بقیه که مرتب با او بازی می کردند، او را نمی شناختند.

 * لطفا یک خاطره جذاب و جالب از عماد که برای خودتان زیباست، برای ما بگویید.
- انیس نقاش: یک روز عماد به خانه ام در بیروت آمد که خیلی خوشحال هم بود. گفتم: چه خبر است که این قدر خوشحال هستی؟ گفت: در فوتبال برنده شده ام. یعنی کسی به عظمت او می گفت مثلاً من سه دور برنده شده ام. گفتم: تیم شان چه بود، قوی بودند؟ گفت: نه بابا تیم شان بی حال بود. انگار نان نخورده بودند و خرج شان نکرده بودند.

 * طرفدار تیم خاصی هم بود؟

- انیس نقاش: خیر. همین جوری در تشکیلات خودشان بازی می کردند.
یک خاطره جالب دیگر هم برایتان بگویم. یک روز من در تهران، در خیابانی نزدیک خانه ام بودم که ناگهان یک نفر بی هوا از پشت سر دست هایش را دورم حلقه کرد و با این کار من را غافلگیر کرد. روشش این بود که هر جا دنبالش می گشتی، پیدایش نمی کردی ولی هر گاه او می خواست، به راحتی پیدایت می کرد.

 * شهید مغنیه شوخ هم بود؟

- انیس نقاش: اتفاقا شوخ بود، لطیفه تعریف می کرد و روحیه شادی داشت. امکان نداشت در جلسه ای حاضر بشود و اول دو تا سه تا شوخی با این و آن نکند.
بهترین ملاقات و دیدارم با او، قبل از جنگ بود. در جلسه ای که قبل از جنگ داشتیم؛ با توجه به مصاحبه هایی که من در تلویزیون داشتم، فکر آن را می کردم که حزب الله جنگی را با اسرائیل خواهد داشت.

 * این دیدار قبل از گرفتن اسرای اسرائیلی توسط حزب الله بود یا بعد از آن؟

- انیس نقاش: قبل از آن بود. عماد از صحبت های من در تلویزیون خوشش آمده و از این مسئله راضی بود. با هم در مورد فلسطین، آینده، احتمالات جنگ و ... صحبت کردیم.
به من گفت: "بیا ببین من چی آماده کردم." و این لحظه برایم مهم ترین لحظه بود که این حاج عماد، که در اردوگاه من بود و نکات جنگ اسرائیل را یادداشت می کرد، الان برای من تانک مرکاوا را تشریح می کرد که این قدر ضخامت دارد، به آرپی چی هفت جواب نمی دهد و باید موشک "کورنت" به آن زد و دانه دانه برایم توضیح داد. این هواپیما نوع چیست و بعد رفت سر بحث تشکیلات که من چی آماده کرده ام و توضیح می داد؛ تا جایی که من گفتم الله اکبر! دیگر بس است. یعنی فهمیدم که این یک جنگ معمولی نیست. در این شش سال از آزادی جنوب لبنان در سال 1379تا سال 1385، یک تحولات بزرگی شده بود. من مطمئنم که بین سال 1385 تا الان هم تحولاتی را که عماد در لبنان اجرا کرده، یک چیز تعجب آوری است.

 * آیا با عماد رفت و آمد خانوادگی هم داشتید؟

- انیس نقاش: بله، با خانواده ام آشنا بودند. خودش و زن و بچه هایش.

 * همسر او لبنانی است؟

- انیس نقاش: بله. او سه تا بچه دارد. دخترش ازدواج کرده و الان نوه هم دارد. دو تا پسر دارد که یکی شان به تازگی ازدواج کرده است؛ حدود چهار ماه پیش.

 * آیا خانم ایشان خانم "سعدی بدرالدین"، خواهر آقای "مصطفی بدرالدین" از مبارزان قدیمی حزب الله است؟

- انیس نقاش: بله!! درست است!!

 * شهید "فواد" برادر دیگر عماد، چگونه بود؟

- انیس نقاش: فواد جزو مبارزین قدیمی هم بود، اما مثل ایشان نبود. می شود گفت دو کاره بود. هم برای حزب الله مبارزه می کرد و هم کار تجارت داشت.

 * فواد چگونه به شهادت رسید؟


ناگفته هایی از زندگی شهید عماد مغنیه 2

بعد از ده سال من اخبارش را در روزنامه ها مطالعه می کردم که مبارز بزرگی شده و در تشکیلات حزب الله است. سال 1369 وقتی که من از زندان فرانسه آزاد شدم، مجدداً عماد را دیدم؛ پس از این چند سال، او خودش را به نام دیگری معرفی کرد و فکر کرد که من او را نمی شناسم و فراموشش کرده ام. ولی من به او گفتم که او عماد است و من او را می شناسم. اما فهمیدم که او حتی به دوستان نزدیک خود هم، خودش را به نام دیگری معرفی می کند. من این را محترم شمردم که این مسئله خوبی است. منتها قبل از شهادتش، هیچ جا اشاره ای به آشنایی ام با او نکردم و البته خیلی از خبرنگارهای عربی که از من درباره او می پرسیدند، من انکار می کردم و می گفتم حتی نمی دانم که او زنده است یا نه. تا این حد من روابطم با او را پنهان می کردم.
ولی ما مرتب با هم ملاقات هایی راجع به فلسطین، اسرائیل و مبارزه داشتیم و من می دیدم که الحمدلله او پیشرفت زیادی کرده است. هم از لحاظ تاکتیک و هم از لحاظ استراتژیکی. با وجود اعتقادات بسیار زیاد مذهبی که داشت، تفکرات نظامی و مبارزه هم داشت و آدم خلاقی بود. این را خودش هم می دانست.
همیشه می گفت: "باید یک شیوه و اسلوبی پیدا کنم که اسرائیلی ها توقع و انتظار آن را نداشته باشند."
و در عملیات هایی که داشت، همواره موفق هم بود. تا آن که آخر رسید به این که فرمانده نظامی حزب الله شد.
ما آن زمان به همه گروه های مبارز کمک می کردیم. خیلی از تشکیلات لبنانی می گفتند که ما الفتح نیستیم ولی می خواهیم از شما یاد بگیریم. از شما امکانات بگیریم. الفتح هم به آنها اسلحه و امکانات و غیره ... می داد. به شرط این که علیه اسرائیل کار کنند. حتی به مبارزین و سازمان های دیگر در خارج از فلسطین و لبنان.
من خودم هم به این واسطه با ایران مرتبط شدم. یعنی مبارزین ایرانی مخالف شاه می آمدند لبنان مثل شهید "محمد منتظری"، "جلال الدین فارسی"، شهید "محمدصالح حسینی"، شهید "دکتر چمران". همه شان می آمدند در لبنان. نه برای زندگی، بلکه برای مبارزه. می آمدند از الفتح امکانات می گرفتند. حتی بعضی های شان می رفتند در فلسطین اشغالی برای الفتح اطلاعات می آوردند. با پاسپورت ایرانی آن زمان می شد رفت اسرائیل. روابط خودم با ایران از این راه شروع شد.
من مسئول پرونده ارتباط فلسطینی ها با ایرانی ها بودم؛ همه مبارزینی که از ایران می آمدند، می آمدند به اردوگاهی آموزشی در جنوب بیروت بنام "اردوگاه دامور" که البته حاج عماد هم آن جا بود. توی جاده خلده - بیروت.
یک اردوگاه دیگر در شهر صور بود که خیلی از ایرانی ها می آمدند. مخصوصاً از تشکیلات جلال الدین فارسی و محمد منتظری که می آمدند اسلحه و مبارزه و مواد منفجره می آموختند.
الفتح حیطه ارتباطش خیلی باز بود. یعنی به هر کس که می آمد کمک می کرد. بعد از این که عماد آمد پیش من و فنون نظامی را آموخت، به من گفت که اسلحه و امکانات دیگر می خواهد. من گفتم: خودم شخصاً امکاناتی ندارم و باید از "خلیل الوزیر" (ابوجهاد) - معاون یاسر عرفات - اجازه بگیرم.
رفتم پیش ابوجهاد و گفتم: "یک گروه خارج از الفتح امکاناتی می خواهند برای مبارزه."
او گفت: "آیا می خواهند با صهیونیست بجنگند؟"
گفتم: "بله." او گفت: "اشکالی ندارد اسلحه به آنان بده. روزی خواهد آمد که آنان، خودشان علیه اسرائیل مبارزه خواهند کرد."
این یک جمله تاریخی است. به خاطر این عماد مغنیه الان در فلسطین معروف است. چون فلسطینی ها می گویند این حاج عماد پیش تر در فتح آموزش دیده است برای آزادی فلسطین.

 * به نظر شما علت این امر چه می تواند باشد؟

- انیس نقاش: علتش این است که حاج عماد با تمام این گروه ها ارتباط عملیاتی داشته است. امکانات از او می گرفتند. تاکتیک از او یاد می گرفتند، اطلاعات می گرفتند. روابطش محکم بوده است.
وقتی در سازمان الفتح با عماد مرتبط بودم، کسان دیگری هم شاهد بر این ارتباط بودند، و می توانند بعداً آن را فاش کرده باشند. در این اردوگاه که پنجاه نفر هم بودند مثلاً هر کسی که یادش باشد می توانسته این را فاش کند.

 * شما با همان اسم عماد آن را می شناختید؟

- انیس نقاش: خیر. با اسم دیگری بود. ولی می دانستم که همه آن بچه ها اهل جنوب لبنان هستند. همه می آمدند پیش من و مثلاً هر کس می خواست کار تجارت هم بکند، می آمد پیش من مشاوره می گرفت. هرکس هم می خواست درس بخواند، می آمد. مثلا پانزده نفر از علمای لبنان که الان برای خودشان کسی شده اند، همه شان الان در قم هستند. اما من یک روز نگفتم تا الان که با او رابطه داشته ام.

* رابطه شهید مغنیه با یاسر عرفات چگونه بود؟

- انیس نقاش: رابطه اش با عرفات درجه یک بود. اختلاف سیاسی داشت، لکن حاج عماد می گفت این عرفات اصلاً خائن نیست و فرد با جرأتی است و من می توانم با ایشان برخی از کارها را انجام دهم. تا آخرین روز زندگی عرفات، روابط شان محرمانه و خوب بود.

 * این که برخی می گویند مغنیه عضو نیروی 17 و محافظ عرفات بود صحیح است؟

- انیس نقاش: نه درست نیست. عماد همکاری و روابطی با افرادی که در تشکیلات نیروی 17 بودند داشت، اما جزو این تشکیلات نبود. امکان دارد کارهای مشترکی با آن واحد انجام داده باشد. البته روابطش با عرفات شخصی بود و خیلی نزدیک. سال 1369 وقتی از فرانسه آزاد شدم، رفتم تونس و با عرفات ملاقات کردم. راجع به جنوب لبنان با او بحث داشتم. آن زمان مشکلات و درگیری هایی میان امل، حزب الله و الفتح وجود داشت. در مورد اشتباهاتی که کرده بودند با او بحث و جدل کردم. اصرارم هم این بود که الفتح با حزب الله همکاری کرده و در جنوب لبنان مبارزه کنند. او می گفت: "سخت است و امکان دارد نشود." تا آن جا که بعد از بحث زیاد گفت:
"من وظیفه ام را در مورد بازگشت به جنوب لبنان انجام داده و باز می گردم و مبارزه می کنم، ولی به یک شرط و آن هم این که حاج عماد موافقت کند." ادامه مطلب...

ناگفتههایی از زندگی «عماد مغنیه» از زبان یکی از همرزمانش1

انیس نقاش از مبارزان قدیمی لبنانی که سال‌ها همراه یاسر عرفات جنگیده است، از خاطرات آشنایی خود با شهید "عماد مغنیه" سخن گفته و ناگفته‌های ترور او را بیان کرده است. 
انیس نقاش همرزم قدیمی شهید عماد مغنیه در گفتگو با پایگاه اطلاع‌رسانی ساجد ناگفته‌هایی از زندگی و ترور وی را بیان کرده است.

 * جناب آقای نقاش، لطفا برای ما بگویید که شما از کی "حاج رضوان" یا همان "عماد مغنیه" را می‌شناختید؟

- انیس نقاش: حدودا سال 1355، که من عضو "سازمان الفتح" به رهبری "یاسر عرفات" بودم و مسئولیت آموزش نیروهایی را در اردوگاهی در جنوب لبنان برعهده داشتم، او آمد پیش من؛ سنش تقریباً پانزده سال و نیم این طورها بود. آن زمان اکثر گروه های مبارز، چپی ها و کمونیست ها بودند، و بچه های مومن (مسلمان) در بیروت خیلی کم بودند.
عماد آمد و گفت: "ما یک گروه از بچه های مومن هستیم، به من آموزش نظامی بدهید، من می خواهم با صهیونیست ها بجنگم."
من قبول کردم ولی او گفت: "آیا برای دیدن آموزش نظامی حتماً باید عضو الفتح باشم؟"
که من گفتم: "لازم نیست شما رسما عضو الفتح بشوید."

 * شما آن زمان به نیروها آموزش می دادید؟

- انیس نقاش: بله. من یک اردوگاه آموزشی داشتم که گروه های زیادی مثل مارکسیست ها، مائوئیست ها، ناسیونالیست ها و گروهی هم از بچه های مسلمان "اخوان المسلمین" در آن جا آموزش می دیدند. تقریباً پانزده روز آموزش اسلحه و تاکتیک و جنگ غیر متقارن و ای جور آموزش ها صورت گرفت.
بعدها روابط ما ادامه پیدا کرد و به مرور خیلی نزدیک تر شد. او فکر می کرد که برای ورود به الفتح باید کاری انجام دهد، لکن دید که آسان تر می شود با من کنار بیاید و من به ایشان اختیار دادم که مثلاً گروه خودش را آموزش دهد.
آن زمان بحبوحه جنگ های داخلی لبنان بود، اما من در این جنگ ها دخالتی نداشتم. آن موقع جنوب لبنان از آرامش برخوردار بود. آن هم به خاطر جنگ های داخلی که لبنانی ها را مشغول خود می ساخت. من برای خودم برنامه ریزی کردم که مبارزه و جنگ خودم را معطوف جنوب کنم. آن جا تشکیلاتی از بچه ها را درست کردم و به محض این که جنگ داخلی لبنان آرام شد، تشکیلات ما رفت در جنوب و علیه اسرائیل وارد عمل شد. حاج عماد هم جزوی از این تشکیلات بود که در جنوب متمرکز شدند. مرتب با من در تماس بود و فنون جنگی را می آموخت. کم کم تشکیلات و گروهی که با او بودند تجربه شان بیشتر شد.

 * گروهی برای خودش تشکیل داده بود؟

- انیس نقاش: او اول رفته بود پیش "علامه فضل الله" و دروس مذهبی می آموخت. اما مسائل نظامی و انقلابی را از طرف ما یاد گرفته بود.
بعداً من سال 1358 رفتم فرانسه و دیگر خبری از او نداشتم. البته وقتی که انقلاب اسلامی پیروز شد، او خیلی دلش می خواست به ایران بیاید و با امام خمینی بیشتر آشنا بشود. او از من درباره انقلاب اسلامی ایران می پرسید. عکس و پوسترهای امام را پخش می کرد و بعد از آن با سفارت ایران آشنا شد.
وقتی که من رفتم فرانسه و در عملیات اعدام انقلابی "شاهپور بختیار" - که نیروهای ضد انقلاب را برای انجام کودتا علیه انقلاب اسلامی گردآوری کرده بود - مجروح و اسیر شدم، آنها مثل خیلی از دوستان راه خود را ادامه دادند. حاج عماد از این بچه هایی بود که خیلی مراقبت از مشی مبارزاتی می کرد و کاری جدی را در پیش گرفته بود و دل شان به امام و انقلاب اسلامی چسبیده بود.

 


شلمچه جمعه هشتم اسفند ماه سال 1365

باسمه تعالی
شلمچه جمعه هشتم اسفند ماه سال 1365
اوضاع بدجوری گره خورده بود.ماشین های غذا را
می زدند و بچه ها گرسنه مانده بودند.
گفته بود چند دیگ غذا بگذارند تو نفربر و ببرند خط .
گفتند:راننده نفربر آماده شده برای بردن غذا. گریه اش
گرفت و به همه گفت:
از این راننده یاد بگیرید.می داند هرکس قبل از او رفته،
برنگشته،اما دارد می رود.
اصلا من باید بروم این راننده را ببینم وپیشانی اش را ببوسم.
پیرمرد بود،حاجی رفت پیشانی اش را ببوسد.
گفت:این غذا بایدهرطوری شده به بچه ها برسد.
اگر نمی توانی، بگو خودم بنشینم پشت فرمان. همان جا بود که خمپاره آمد.
ناگه دلها فرو ریخت،جانها افسردند،بسییجیها همه گریستند...
اما تو بر خاک افتاده بودی و گونه های پیرمرد هنوز گرمی بوسه هایت را احساس می کرد.
شادی روح این شهید بزرگوار صلوات
دعای ندبه مسجد امام حسن عسکری علیه السلام هر هفته پس از نماز جماعت صبح
www.askari.blogpars.com
کانون فرهنگی شهید چمران
وصیت نامه شهید حاج حسین خرازی
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم انی اسئلک ان تملاء قلبی حبا لک و خشیه منک و تصدیقا بکتابک و ایمانا بک و خوفا منک و شوقا الیک یا ذالجلال والاکرام حبب الی لقائک واحبب لقائی واجعل لی فی لقائک الراحه والفرج والکرامه. (دعای ابوحمزه)
 قبلا چند کلمه ای به عنوان وصیت نوشته بودم و فکر می کنم تکمیلی،چند کلمه دیگر باید بنویسم.
خدایا،غلط کردم،استغفرالله،خدایا امان،امان ازتاریکی وتنگی وفشارقبروسئوال
نکیرومنکردرروزمحشروقیامت.به فریادم برس،خدایا دلشکسته و مضطرم، صاحب پیروزی و موفقیت،ترا می دانم و بس،و برتو توکل دارم.خدایاتا زمان عملیات،فاصله ی زیادی نیست،خدایا به قول امام خمینی(تو فرمانده کل قوا هستی) خودت رزمندگانت را پیروزگردان،شرصدام کافررا ازسرمسلمین بکن خدایا،از مال دنیا،چیزی جز بدهکاری و گناه ندارم،خدایا،تو خود توبه ی مرا قبول کن و ازفیض عظمای شهادت،نصیب و بهره مندم ساز و از تو طلب مغفرت و عفو دارم.
 یا واسع المغفره یا من سبقت رحمه عن غضبه
 از همسر خوب و ایثارگرم، کمال تشکر و سپاسگذاری را دارم انشاءالله که مرا می بخشی. الحمدالله خداوند لطف و کرم نموده،به سلامتی او را مهدی و یا زهرا اسم بگذار و ازخوراک وطعام حلال و طیب به او بخوران، و او را سرباز و طلبه امام زمان(عج)باربیاور و تربیت کن که این خود هدیه ایست به پیشگاه خداوند باری تعالی و وسیله کاهشی باشد ازعذاب قبر و آخرت و قیامت ما ، می دانم در امر بیت المال امانت دار خوبی نبودم و ممکن است زیاده روی کرده باشم،خلاصه برایم رد مظالم کنید و آمرزش بخواهید.
  والسلام
حسین خرازی(1/10/1365)


از زبان همسر شهید اوستا عبدالحسین برونسی) فرمانده تیپ18 جوادالائ

یک روز صبح زینب از خواب بیدار شد و گفت : من آقای خامنه ای را در خواب دیدم . از اطرافیان سوال کردم گفتند : آقای خامنه ای مشهد هستند . رفتیم مسجد گوهرشاد پای سخنرانی ایشان ... روزهای بعد هر وقتی که می خواستیم برویم بیرون زینب مانع می شد ومی گفت : تا وقتی اقا مشهد هستند جائی نروید ، این دفعه آقا حتما خانه ما می آیند . من آقا را خواب دیدم ، حتما به خانه ما می آیند . مرتب انتظار آقا را می کشید هنوز هیچ خبری هم نبود . تا اینکه اقا سر زده وارد خانه ما شدند . بچه ها وقتی چشمشان به آقا افتاد خیلی خوشحال شدند . آقا یکساعت با بچه ها صحبت کردند و از همه آنها دلجوئی نمودند . خواب زینب را برای آقا تعریف کردم و گفتم : شما هر وقت به مشهد می آئید تا وقتی دوباره به تهران بر می گردید این بچه ها چشم انتظارند . آقا به زینب گفتند : بیا نزدیک من بنشین ، و بعد عکس گرفتند و قرآن ِ زینب را امضاء کردند و این جوری خواب زینب تعبیر شد.