از زبان همسر شهید اوستا عبدالحسین برونسی) فرمانده تیپ18 جوادالائ
یک روز صبح زینب از خواب بیدار شد و گفت : من آقای خامنه ای را در خواب دیدم . از اطرافیان سوال کردم گفتند : آقای خامنه ای مشهد هستند . رفتیم مسجد گوهرشاد پای سخنرانی ایشان ... روزهای بعد هر وقتی که می خواستیم برویم بیرون زینب مانع می شد ومی گفت : تا وقتی اقا مشهد هستند جائی نروید ، این دفعه آقا حتما خانه ما می آیند . من آقا را خواب دیدم ، حتما به خانه ما می آیند . مرتب انتظار آقا را می کشید هنوز هیچ خبری هم نبود . تا اینکه اقا سر زده وارد خانه ما شدند . بچه ها وقتی چشمشان به آقا افتاد خیلی خوشحال شدند . آقا یکساعت با بچه ها صحبت کردند و از همه آنها دلجوئی نمودند . خواب زینب را برای آقا تعریف کردم و گفتم : شما هر وقت به مشهد می آئید تا وقتی دوباره به تهران بر می گردید این بچه ها چشم انتظارند . آقا به زینب گفتند : بیا نزدیک من بنشین ، و بعد عکس گرفتند و قرآن ِ زینب را امضاء کردند و این جوری خواب زینب تعبیر شد
.